عشق مامانی، امیرعلی جونعشق مامانی، امیرعلی جون، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره
عشق دومم،امیرپویانعشق دومم،امیرپویان، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

امیرعلی و امیرپویان عشق مامان و بابا

تولدم مبارک

امسال تولد من با روز پدر یکی شده بوده و بازار رد و بدل کردن کادو داغ داغ بود من و امیرعلی به بابایی کادو دادیم ، بابایی و امیر علی به من کادو دادن ، من و بابایی هم ب مناسبت تولد امام علی به امیرعلی کادو دادیم کادوی بابایی و امیرعلی   کادو من و امیرعلی به بابایی ...
24 ارديبهشت 1393

پسرم هفت ماهه شد

امیرعلی عزیز ما دیگه وارد هشت ماهگی شده ، یازدهم که بردمش برای قد و وزن ، وضعیتش خیلی خوب نبود قدش که اصلا اضافه نشده بود ، وزنش هم مینمم مقدار را گرفته بود حسابی نگران شدم اصلا تا بعدازظهر حوصله نداشتم و همش تو فکر بودم یعنی من براش کم می ذارم باید شیردهی و غذاهاشو بیشتر کنم . پسر گلم تا حالا فرنی ،سوپ،پوره هویج و سیب زمینی ، کمپوت سیب و شیرخرما را تجربه کرده و خدا را شکر مشکلی نداشته یک نکته : پسرم اصلا فرنی دوست نداشت یکجا خوندم اگر نوزاد فرنی نمی خورد یک برش موز یا مقداری سیب در آن بریزید و من اینکارو کردم و علی جونم با لذت خورد این نکته را گفتم شاید به درد کسی بخوره پسرم دیگه داره یاد میگیره بشینه ، با قلاب کردن ...
24 ارديبهشت 1393

تقدیم به همسر مهربانم

توی این روز عزیز ، تو این سال قشنگ که اولین بار حس پدر بودن را تجربه می کنی توی این لحظه های قشنگ زیباترین کلمه ای که میشه گفت یک ” دوستت دارم “ به همراه یک آسمان عشق و تمناست ای کاش گذر زمان در دست من بود تا لحظه های شیرین با تو بودن را اینقدر طولانی میکرم که برای بی تو بودن وقتی نمی ماند  تقدیم به تو همسر عزیزم  ، روزت مبارک مـــــــــــــــــــرد که باشی،بار سنگین یک زندگی بر دوشهای همیشه استوارت سنگینی می کند... مـــــــــــــــــــرد که باشی،همیشه از آینده میترسی... مـــــــــــــــــــرد که باشی،همه تو را به چشم دیواری برای تکیه نگاه می کنند،بدون این فکر که شاید خودت هم نیاز به ش...
24 ارديبهشت 1393

از طرف امیرعلی به بابایی

پدر دستشو ميندازه دوره گردنه پسرش ميگه پسرم من شيرم يا تو؟ پسر ميگه : من..! پدر ميگه : پسرم من شيرم يا تو؟! پسر ميگه : بازم من شيرم... پدر عصبي مشه دستشو از رو شونه پسرش بر ميداره ميگه : من شيرم يا تو!؟ پسر ميگه : بابا تو شيري...! پدر ميگه : چرا بار اول و دوم گفتي من حالا ميگي تو ؟ پسر گفت : آخه دفعه های قبلي دستت رو شونم بود فکر کردم يه کوه پشتمه اما حالا   باباجون خیلی دوستت دارم امیدوارم بتونم پسر خوبی برات باشم ...
22 ارديبهشت 1393

تقدیم به پدرم

تقدیم به تمام پدران مهربونی که در برابر -تقاضاهای جورواجور فرزندانشان -ندارم به لبخند حزینشان طعنه زد -نمی توانم در نگاه غمگینشان خیمه زد -اما، نمیتوانم هرگز بر لبشان نقش نبست ... پدر جان ، با یك دنیا شور و اشتیاق وضوی عشق می گیرم و پیشانی بر خاك می گذارم و خداوند را شكر می كنم كه فرزند انسان بزرگ و وارسته ای چون شما هستم. پدر جان عاشقانه دوستت دارم و بر دستانت بوسه میزنم. ...
22 ارديبهشت 1393

اولین مسافرت علی جون

با اینکه برنامه ای برای سفر نداشتیم اما بابایی پیشنهاد داد تعطیلات عید را بریم سفر این شد که ما هم آماده شدیم برای رفتن . اولش نگران بودم نکنه امیر علی عزیزم تو مسافرت اذیت بشه و یا اینکه جای دندونهاش اذیتش کنه  اما دیگه توکل به خدا راه افتادیم با همراهی مامان جون و بابا جون خاله محدثه و خانواده دایی صبح رو 7 فروردین به سمت اهواز راه افتادیم تو مسیر علی جون خیلی آروم بود و خداییش اذیت نمی کرد توی مسیر به شهر اندیمشک رسیدیم و با هم از سد عظیم کرخه بازدید کردیم  بعد با هم رفتیم پادگان هوایی وحدتی ، اگه علی جون یکم بزرگتر بود بعید می دونم حاضر بود از اونجا دل بکنه نمایشگاهی از انواع هواپیماها و تجهیزات جنگی ، برگزاری مانور هو...
7 ارديبهشت 1393
1